اي باد بامدادي خوش مي‌روي به شادي

شاعر : سعدي

پيوند روح کردي پيغام دوست دادياي باد بامدادي خوش مي‌روي به شادي
شاد آمدي و خرم فرخنده بخت باديبر بوستان گذشتي يا در بهشت بودي
کامروز پيش چشمم در بوستان گشاديتا من در اين سرايم اين در نديده بودم
تو در برابر من چون سرو بايستاديچون گل روند و آيند اين دلبران و خوبان
بس فتنه‌ها بزايد تو فتنه از که زاديايدون که مي‌نمايد در روزگار حسنت
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادياول چراغ بودي آهسته شمع گشتي
تا بوستان بريزد گل‌هاي بامداديخواهم که بامدادي بيرون روي به صحرا
هر وقت يادش آيد تو دم به دم به ياديياري که با قريني الفت گرفته باشد
پيوسته نيکوان را غم خورده‌اند و شاديگر در غمت بميرم شادي به روزگارت
آنست داغ سعدي کاول نظر نهاديجايي که داغ گيرد دردش دوا پذيرد